بیا
ای برگ گمشده آرزوها
ای سراپرده ی خوبی ها
و ای تنگ زلال زندگی
در کوچه سار زمان
به دنبالت هستم
ای مامن عشق های سر به فلک کشیده
ای مولای ما
به سویت پر می کشم
و با تو نفس می شم
ای طنین لحظه های ناب
ای شعر نوی من
شاید این دست نیاز
با شعر بی قافیه ام
سر گذشت بودنت را بر صفحه ی زمان
با قلم عشق می نگارند
و شاید من در این همه نور
در تاریکی خود بی نور شده ام
بیا و مرا ببر
تا انتهای مهربانیت
تا فراز قله های دوستی
تا اوج بی نتهای کهکشان بودنت
بیا و از ظهورت رونمایی کن
بیا و پرده ها را از هم بدران ای یوسف کنعان
ای که با کاروان ظهور
ما را از چاه ظلمت می رهانی
بیا سخت دلتنگ دیدارت هستم
و ((باران)) چه آهنگین می نوازی
گوش عشّاق عشق را....
به سرا پرده ی ظهور.
احسان افتخاری (باران)